لحظه های کاغذی
خسته ام از آرزو ها ،آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی بالهای استعاری لحظه های کاغذی را ،روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ،زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ،پله های رو به پایین سقف های سرد و سنگین ،آسمان های اجاری با نگاهی سر شکسته ،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ،خسته ازچشم انتظاری صندلی های خمیده ،میزهای صف کشیده خنده های لب پریده ،گریه های اختیاری عصر جدول های خالی ،پارکهای این حوالی پرسه های بی خیالی ،نیمکت های خماری رونوشت روزها را ،روی هم سنجاق کردم : شنبه های بی پناهی ،جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را ،با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی ،باد خواهد برد باری روی میز خالی من ،صفحه ی باز حوادث درستون تسلیت ها ،نامی از ما یادگاری... زنده یاد استاد قیصر امین پور این روز ها همه چیز برای من رنگ و بوی دیگری گرفته،صبح ها با عشق و علاقه از خواب بیدار می شوم و مسیرطولانی را درپیش میگیرم،وارد مترو می شوم ، دیگر بعد از این 4 روز دارم کم کم تمام ایستگاه های مترو را حفظ می شوم ، چیزی که اصلا فکرش را هم نمیکردم که روزی من یاد بگیرم،اخر منی که تمام جاهایی که میرفتم به همراه خانواده ام بوده الان برام هیجان دارد این تنها پا در اجتماع گذاشتن. دلم نمی خواهد این روزها سریع بگذرند دلم می خواهد تا ابد در این سن بمانم و از این موقعیت جدیدم لذت ببرم.حس خوبه بزرگ شدن،دانشجو شدن! نمی دانم شاید هم یک ترم که بگذرد دیگر این حس ها سراغم نیاد ولی... ولی من دوست دارم این حس تا همیشه درونم تازه باشد.دلم نمی خواهد زندگی ام به سرعت مثل صحنه هایی که از پنجره ی مترو می بینم از جلوی چشمانم بگذرند. شب... با این کلمه من یاد تاریکی نمی افتم ، من یاد قشنگی ماه می افتم که فقط تو این سیاهی شبه که زیبا دیده میشه! شب رو دوست دارم چون احساس می کنم اونی شب رو بیداره که می خواد با کسی خلوت کنه ، یکی که تمام روز منتظرشه ولی اون می خواد تو تنهایی و آرامش شب باهاش حرف بزنه ، درد و دل کنه ، تشکر کنه و حس آرامش رو از اون فضا تمام و کمال بگیره. خدا جونم ممنون که هستی ، که باهامی و هوامو داری ، ممنون که دستمو میگیری ، خدای خوبم دستم رو رها نکن.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |